چه آسان گذشت همه فرصت های زندگی ...
تا چشم باز کردیم و دنیا را دیدیم وقت رفتن بود .
تا خواستیم عاشقی را یاد بگیریم ,نوبت جدایی رسیده بود
ما قدر زندگی را ندانسته به مرگ رسیدیم .
روزها از پی هم گذشتند وما همیشه به بهای فردا های دور از
امروزمان گذشتیم.همه " دوستت دارم " ها را قسمت فردا کردیم و
امروزمان به سردی و بی مهری گذشت .
تا کی غرور ؟؟!!! تاکی نخوت ؟؟!!!
چقدر رویا , اما در خواب ؟؟ تا کی دوستت دارم , اما در دل ؟؟
چقدر آرزو , اما در خیال ؟؟چقدر فرصت , اما افسوس؟؟
اینجا پایان راه است ,
زندگی فرصت بی تکرار است
فرصت بی تکرار عاشقی . همین دوست داشتن ها و دلبستگی ها
امروز را باور کن . فردا دیر است
دلت که گرفت ، دیگر منت زمین را نکش
اگر هیچکس نیست ، خدا که هست . . .
راه آسمان باز است ،
پر بکش
او همیشه آغوشش باز است ،
نگفته تو را میخواند. ..
آنروزها گذر زمان خیلی کند بود , تمام نمی شدند انگار .
چقدر کوچه ها دراز بود وقتی به مدرسه میرفتم , ازبین انبوه برف .
چقدر روزهای زمستان طولانی بود. چقدرطول کشیدتا کلاس اول تمام شد
آنروزها عمق هر حادثه خیلی زیاد بود.
آنروزها نمی ترسیدم .......... از هیچ چیز.فقط از ارتفاع
چشم هایم را که می بستم ,در آغوش پدرکه جا میگرفتم ,
دیگر از ارتفاع هم نمیترسیدم....
حالا اما می ترسم , خیلی ..........از همه چیز ...از خودم,
از این افق ناپیدای آینده , از روزهای بیهوده ,
که به چشم برهم زدنی میگذرد.از تو حتی .....
از آدمهایی که گمانم دیگر نمی شناسمشان , ازهمه بیشتر از سراب دروغ
آنروزها زیاد می خندیدم ...از ته دل .گریه ام کوتاه وگذرا بود
اما زمان سرعت گرفت ..... همه چیز تند شد.
گرد باد زمان همه چیز را نابود کرد..... مرا هم ...
وادارم کرد به دویدن , دویدنی عبث .
هرگز نرسیدم .نفسم برید از این ماراتن بی نفس ...
سر خاک من...!!
اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!!
اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!!
اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!!
اونی که سلام نمیکرد میاد برا خدافظی...!!
اشکها فقط بر گونه ها نمی لغزند
آنها مرهمی میشوند بر زخمها
اما گاهی قطره قطره برزخمها نفوذ می کنند
آتشی میشوند بر دل وزخمها را تازه می کنند